معنی town
نویسنده : نازنین رحمانی | زمان انتشار : 26 آبان 1399 ساعت 00:10
⬆ برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید. |
94 1457 100 1
معنی: قصبه، شهر، شهرک، شهر کوچک، قصبه حومه شهر
معانی دیگر: شهر (معمولا از village بزرگتر و از city کوچک تر)، مرکز شهر، (در شهر) مرکز دادوستد، اهل شهر، شهروندان، شهری، وابسته به شهر، (امریکا) رجوع شود به: township، (انگلیس) رجوع شود به: hamlet
بررسی کلمه town
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a center of population that is larger than a village but generally smaller than a city.
• مشابه: borough, burg, city, municipality, township, village
• (2) تعریف: an urban area.
• مشابه: city, megalopolis, metropolis
• (3) تعریف: the commercial or shopping area of a city or town; downtown.
• مترادف: downtown
• مشابه: rialto, shopping center
• (4) تعریف: a town's inhabitants.
• مترادف: townsfolk, townsmen, townspeople, townswomen
• مشابه: citizenry, city, population
- The whole town came out to protest.
[ترجمه حنانه]
شهر از این اوضاع به اعتراض در آمد
8|4
[ترجمه مخاطب] کل شهر برای اعتراض بیرون آمدند1|2
[ترجمه ترگمان] همه شهر به اعتراض درآمدند
[ترجمه گوگل] کل شهر بیرون آمد و اعتراض کرد
[ترجمه شما] ترجمه ...
واژه town در جمله های نمونه
1. town dignitaries went to the city's gate to welcome cyrus
بزرگان شهر برای خوشآمد گویی به کوروش به دروازهی شهر رفتند.
2. a town 100 miles distant
شهری در صد مایلی (اینجا)
3. a town which is accessible by train
شهری که میتوان با راه آهن به آن رفت و آمد کرد.
4. a town wrapped in fog
شهری که مه آن را فراگرفته بود
5. in town drive with your dim lights
در شهر با نور پایین حرکت کن.
6. the town boasts a new library
شهر به کتابخانهی جدید خود مینازد.
7. the town council
شورای شهر
8. the town in which he was born
شهری که در آن متولد شده بود
9. the town sizzled with the news
از آن خبر،شهر به تب و تاب درآمد.
10. the town was hit hard by floods
شهر به شدت از سیل آسیب دید.
11. the town was shaken by a succession of earthquakes
یک سلسله زلزله شهر را تکان داد.
12. this town has much to recommend
این شهر جنبههای خوشایند فراوانی دارد.
13. this town subsists mainly on exports
...
مترادف town
قصبه (اسم)
borough , town , parish , village , hamlet , burgh
شهر (اسم)
home , town , parish , burgh , dorp , city , polis
شهرک (اسم)
town
شهر کوچک (اسم)
town
قصبه حومه شهر (اسم)
town
معنی عبارات مرتبط با town به فارسی
کارمند شهرداری، بایگان شهرداری، کارمند شهرداری یا فرمانداری
انجمن شهرداری
(سابقا) جارچی، جارچی
ساختمان شهرداری، کاخ شهرداری، تالار شهرداری یا فرمانداری
خانه ی شهری (در برابر: خانه ی ییلاقی country house)، خانه شهری، گدا خانه، دارالمساکین
شهردار انتصابی
گردهمایی اهل شهر (معمولا برای کنکاش یا رای گیری)، انجمن شهری، انجمن بلدی، شورای شهری
طراحی شهر، شهر سازی
استان دماغه ی امید (جنوبی ترین و بزرگ ترین بخش جمهوری افریقای جنوبی)، بندر کیپ تاون (در جمهوری افریقای جنوبی)
شهری که حقوق بلدی داردومی تواندشهرداری داشته باشد
حاکم نشین استان درانگلیس
وابسته به سرتاسر شهر،سراسری،میان شهری
شهری را سنگر بندی کردن، شهری را مستحکم کردن
شهر متروک (شهری ک ...
معنی town در دیکشنری تخصصی
town
[عمران و معماری] شهرک
[مهندسی گاز] ایستگاه تقلیل فشار
[نساجی] آب شهر
معنی کلمه town به انگلیسی
town
• populated area that is smaller than a city; community governed by a town meeting (esp. in new england); downtown (informal); inhabitants of a particular town or city; major city or town in a particular region
• of a city, local
• a town is a place with a lot of streets and buildings where people live and work.
• people sometimes refer to the town they live in as town.
• see also new town, shanty town, small-town.
town clerk
• town secretary, municipal administrator
town clinic
• local medical treatment center
town council
• municipal council, committee of a small city
town councillor
• member of the town committee, member of the town council
town crier
• a town crier was a man who used to walk through the streets of a town shouting out news and official announcements.
town hall
• building where the city council is located
• the town hall in a town is a large building owned and used by the town council, often as its headquarters.
town house
• residential building which shares common walls with the houses on either side
• a town house is a house which is tall and narrow and which is built in a town, usually in a row of similar houses.
• the town house of a wealthy person or member of the aristocracy is the house that they own in a town or city, rather than another house that they own in the country.
town major
• unit that deals with the welfare of soldiers arriving to the city
town meeting
• meeting of residents of a town; legislative assembly held to pass town by-laws and re ...
town را به اشتراک بگذارید
معنی یا پیشنهاد شما
واژه
نام شما
رایانامه
معنی یا پیشنهاد شما
|
توضیحات دیگر
کلمه : town
املای فارسی : تاون
اشتباه تایپی : فخصد
عکس town : در گوگل
آیا معنی
town
مناسب بود ؟
( امتیاز : 94% )