معنی voyage به فارسی
نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 12 اسفند 1399 ساعت 13:21
⬆ برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید. |
99 1575 100 1
معنی: سفر، سفر دریا، سفر دریا کردن، سفر کردن
معانی دیگر: (به ویژه دریایی ـ معمولا طولانی) سفر، مسافرت، سفر فضایی، سفر هوایی، سفرنامه
بررسی کلمه voyage
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an extensive journey by air, land, or sea, or through outer space.
• مترادف: journey, travels, trip
• مشابه: cruise, expedition, flight, globetrotting, passage, peregrination, pilgrimage, safari, trek
- Millions of immigrants made the long voyage over the sea.
[ترجمه محمد باقری] میلیون ها مهاجر سفر طولانی را بر فراز دریا انجام دادند.
0|0
[ترجمه ترگمان] میلیونها مهاجر سفر طولانی را در دریا به راه انداختند
[ترجمه گوگل] میلیون ها مهاجر سفر طولانی را به دریا انجام دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (often pl.) a written account or record of travel involving exploration or discovery.
• مشابه: log, record
- His voyages became popular reading.
[ترجمه tinabailari] سفر های دریایی او تبدیل به نوشته ای محبوب شد4|1
...
واژه voyage در جمله های نمونه
1. a voyage around the world
مسافرت دور کرهی زمین
2. a voyage of discovery
سفر دریایی اکتشافی
3. the voyage ended without any mishap
سفر دریایی بدون هیچ اتفاق ناگواری به پایان رسید.
4. the voyage was fraught with danger
سفر دریایی پرمخاطره بود.
5. my first voyage
اولین سفر دریایی من
6. before a long voyage all boats are to fuel
پیش از سفر طولانی همهی ناوها باید سوخت گیری کنند.
7. the newly-made ship's maiden voyage
نخستین سفر کشتی تازه ساز
8. she was nauseous during the voyage
در سفر دریایی دچار حالت تهوع شد.
9. he has likened life to a voyage
او زندگی را به یک مسافرت دریایی تشبیه کرده است.
10. he tempted the hardships of the long voyage
مصائب سفر دریایی طولانی را به خود هموار کرد.
11. we are shipping extra hands for the voyage
برای آن سفر دریایی داریم جاشویان اضافی اجیر میکنیم.
12. the ships equipage was not suitable for a long voyage
افزارگان کشتی برای سفر طولانی مناسب نبود.
...
مترادف voyage
سفر (اسم)
expedition , progress , travel , volume , book , tour , trip , journey , voyage , campaign , junket , pilgrimage , traveling , trek
سفر دریا (اسم)
passage , voyage
سفر دریا کردن (فعل)
voyage
سفر کردن (فعل)
travel , peregrinate , trip , journey , voyage
معنی عبارات مرتبط با voyage به فارسی
(فرانسه) سفر به خیر، سفربخیر، خدا حافظ، خدا به همراه
معنی voyage در دیکشنری تخصصی
[حسابداری] سفر دریایی
[عمران و معماری] سفر دریایی
[حسابداری] حواله کتبی
معنی کلمه voyage به انگلیسی
voyage
• trip, journey; travel, cruise; story of a journey
• take a cruise, travel, make a journey
• a voyage is a long journey on a ship or in a spacecraft.
bon voyage
• pleasant journey (french)
maiden voyage
• first sailing, first cruise
voyage را به اشتراک بگذارید
معنی یا پیشنهاد شما
واژه
نام شما
معنی یا پیشنهاد شما
توضیحات دیگر
کلمه : voyage
املای فارسی : ویگ
اشتباه تایپی : رخغشلث
عکس voyage : در گوگل
آیا معنی voyage مناسب بود ؟ ( امتیاز : 99% )
منبع: abadis.ir