معنی perfect choice
نویسنده : سمانه KZ | زمان انتشار : 05 اسفند 1400 ساعت 19:11
⬆ برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید. |
96 1575 100 1
معنی: پسند، انتخاب، چیز نخبه، برگزیده
معانی دیگر: گزینش، چاره، گزینه، گزیر، امکان، شخص یا چیز گزیده شده، منتخب، (بهترین و برگزیده ترین بخش یا نوع) شاهوار، خوب، گل سرسبد
بررسی کلمه choice
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an act of choosing or selecting; selection.
• مترادف: election, option, pick, selection
• متضاد: rejection
• مشابه: decision, discretion, discrimination, volition, will
- With respect to marriage, women were given little freedom of choice.
[ترجمه ترگمان] با توجه به ازدواج، به زنان آزادی انتخاب کمی داده شد
[ترجمه گوگل] با توجه به ازدواج، زنان آزادی کمی برای انتخاب انتخاب شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Soon after he'd made his choice, he began to regret it.
[ترجمه ترگمان] طولی نکشید که تصمیم خود را گرفت و از آن پشیمان شد
[ترجمه گوگل] به زودی پس از انتخاب او، او شروع به پشیمانی نمود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I had to make a choice between going to school and pursuing a career as an actor.
[ترجمه ترگمان] مجبور بودم بین رفتن به مدرسه و پیگیری شغلی به عنوان یک بازیگر انتخاب کنم
[ترجمه گوگل] من مجبور بودم انتخاب بین رفتن به مدرسه و پیگیری حرفه ای به عنوان یک بازیگر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید ...
واژه choice در جمله های نمونه
1. choice tobacco leaf
برگهای توتون ممتاز
2. a choice cut of meat
قطعه گوشت خوب
3. by choice
به دلخواه خود،با گزینش فردی
4. of choice
ارجح،برگزیده،مورد پسندتر
5. a likely choice for that job
گزینش شایستهای برای آن شغل
6. entire freedom of choice
آزادی کامل در انتخاب
7. he has no choice but to obey
او چارهای جز اطاعت ندارد.
8. be spoiled for choice
آنقدر چیز خوب برای گزینش داشتن که از گزینش عاجز بودن
9. he has no alternate choice
او چارهی دیگری ندارد.
10. he is the president's choice for secretary of state
او منتخب رئیس جمهور برای وزارت خارجه است.
11. he made a bad choice
او انتخاب بدی کرد.
12. our farmers have a choice of several outlets
کشاورزان ما میتوانند برای (فروش) فرآوردههای خود از چندین بازار استفاده کنند.
13. she puzzled over the choice of a husband for months
ماهها دربارهی انتخاب شوهر به تفکر پرداخت. ...
مترادف choice
پسند (اسم)
admiration , choice , approbation , selection
انتخاب (اسم)
choice , selection , option , pickup , draft , election , delegacy
چیز نخبه (اسم)
choice
برگزیده (صفت)
favorite , picked , choice , selective , select , chosen
معنی عبارات مرتبط با choice به فارسی
تصادفا، اتفاقا، الله بختی، به دلخواه خود، با گزینش فردی
روانشناسى : گزینه - بایست
(این نوع گزینش : یا هرچه جلو تو می گذارم بردار یا اصلا برندار) ناچار گزینی، ناچار گزین، انتخاب از روی ناچاری، ناگزیر، پیشنهادی که چاره ای جز قبول ان نیست انتخاب از روی ناچاری
(آموزش) وابسته به پرسش چند پاسخی
ارجح، برگزیده، مورد پسندتر
وابسته به هوادار آزادی سقط جنین
انواع ماهی های غرب اقیانوس اطلس و خلیج مکزیک
معنی choice در دیکشنری تخصصی
[نساجی] انتخاب - برگزیدن
[ریاضیات] انتخاب
[آمار] انتخاب
[ریاضیات] تابع انتخاب
[حقوق] انتخاب مرجع رسیدگی
[حقوق] انتخاب قانون حاکم
[حقوق] قواعد انتخاب قانون حاکم (در موارد تعارض قوانین)
[ریاضیات] مجموعه ی انتخاب
[ریاضیات] خط مشی تأثیر مثبت
[ریاضیات] اصل موضوع انتخاب
[عمران و معماری] وسیله گزینی
[ریاضیات] چند انتخابی
[ریاضیات] اصل انتخاب
معنی کلمه choice به انگلیسی
choice
• option, selection, variety
• select, fine, excellent
• if there is a choice, there are at least two things from which you can choose.
• your choice is the person or thing that you choose.
• you use choice to describe things that are of high quality.
• the thing or person of your choice is the one that you choose.
• if you have no choice but to do something, you cannot avoid doing it.
choice of law
• option of choosing between alternative types of law
choice phrase
• excellent phrase
by choice
• by selection, as a choice
by free choice
• voluntarily, by choice free of coercion, intentionally
first choice
• highest preference
free choice
• having the right to choose or act freely
freedom of choice
• right to choose or act freely
freedom of occupation choice
• right of an individual to choose his profession
had no choice
• was left with no other alternative
having no other choice
• being stuck with one option only, having no other alternative
hobson's choice
• no choice at all, choice in which there is only one option (named after thomas hobson who had a stable full of horses for hire but let his guests choose only the one nearest the door)
hobsons choice
• you describe a situation as hobson's choice when, although there appear to be alternatives, in fact there is only one thing you can do.
left him no choice ...
choice را به اشتراک بگذارید
معنی یا پیشنهاد شما
واژه
نام شما
معنی یا پیشنهاد شما
توضیحات دیگر
کلمه : choice
املای فارسی : چیس
اشتباه تایپی : زاخهزث
عکس choice : در گوگل
آیا معنی choice مناسب بود ؟ ( امتیاز : 96% )
منبع: abadis.ir