تبلیغات اینستاگرام
ads.fileon.ir

معنی busybody

نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 23 دی 1399 ساعت 14:14

⬆ برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید.

94 1524 100 1

/ˈbɪziˌbɑːdi/

/ˈbɪzɪbɒdi/


معنی: فضول، ادم فضول، نخود همهاش


معانی دیگر: نخود هر آش، مداخله جوی، همه کاره، پرکاری، اشتغال

بررسی کلمه busybody

اسم ( noun )


حالات: busybodies

• : تعریف: someone who continually interferes in or inquires about other people's affairs.
مترادف: blabbermouth, gossip, interferer, meddler, Nosy Parker, prier, rumormonger, snoop, talker
مشابه: informer, spy, tattler, tattletale, telltale

واژه busybody در جمله های نمونه

1. He's an interfering old busybody - who I go out with is none of his business!

[ترجمه ترگمان]

فضول فضول مزاحم است - کسی که من با او بیرون میرم هیچ ربطی به کارش نداره!


[ترجمه گوگل]

او یک بوسچۀ قدیمی تداخلی است - که من بیرون نمی روم هیچ یک از کارهای او نیست!


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Some interfering busybody had rung the police.

[ترجمه علی کریمی]

چندتا فضول مزاحم به پلیس زنگ زده بودند

2|0

[ترجمه ترگمان]

یک نفر فضول مزاحم پلیس شده بود


[ترجمه گوگل]

بعضی از بقیه تداخل ها به پلیس رسیده بودند


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She's an interfering old busybody!

[ترجمه علی کریمی] او یک مزاحم فضول است0|0

[ترجمه ترگمان]فضول پیر مزاحم است! ...

مترادف busybody

فضول (اسم)

bur , pragmatic , blab , voyeur , pry , nosy , prier , intruder , blabber , busybody , tamperer , meddler , obtruder

ادم فضول (اسم)

busybody , marplot , quidnunc

نخود همهاش (اسم)

busybody

معنی کلمه busybody به انگلیسی

busybody

• nosy person, one who involves himself in other people's affairs
• if you call someone a busybody, you mean that they interfere in other people's affairs.

busybody را به اشتراک بگذارید

معنی یا پیشنهاد شما

واژه

نام شما

رایانامه

معنی یا پیشنهاد شما


نام نویسی

  |  

ورود

توضیحات دیگر


کلمه : busybody
املای فارسی : بوسیبدی
اشتباه تایپی : ذعسغذخیغ
عکس busybody : در گوگل

آیا معنی

busybody

مناسب بود ؟    

    ( امتیاز : 94% )