تبلیغات اینستاگرام
ads.fileon.ir

ترجمه floor

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 17 دی 1399 ساعت 14:26

[اسم]

/flɔːr/

قابل شمارش

1 کف زمین

معادل ها در دیکشنری فارسی: کف

مترادف و متضاد flooring ground

  • 1.The bathroom floor needs cleaning.

    1. کف دستشویی نیاز به نظافت دارد.

  • The children sat playing on the floor.

    کودکان روی زمین نشستند و بازی کردند.

کاربرد واژه floor به معنای کف

واژه floor به معنای "کف" به سطحی از اتاق یا محلی گفته می‌شود که روی آن راه می‌روید. مثلا:
".The bathroom floor needs cleaning" (کف دستشویی نیاز به نظافت دارد.)
واژه floor به زمین و کف دریا، رودخانه، جنگل و ... نیز گفته می‌شود. مثلا:
"the ocean floor" (کف اقیانوس)
"the cave floor" (کف غار)

2 طبقه

مترادف و متضاد level storey tier

  • 1.Take the elevator to the 51st floor.

    1. با آسانسور به طبقه پنجاه و یکم بروید.

  • 2.This building has five floors.

    2. این ساختمان پنج طبقه دارد.

  • We live on the third floor.

    ما در طبقه سوم زندگی می‌کنیم.

[فعل]

/flɔːr/

فعل گذرا

[گذشته: floored] [گذشته: floored] [گذشته کامل: floored]

3 متعجب ساختن سردرگم کردن، غافلگیر کردن

  • His reply completely floored me.

    پاسخ او، کاملا من را متعجب ساخت.