معنی things
⬆ برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید.
98
1457
100
1
معنی: شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیءمعانی دیگر: شی، (معمولا جمع) وضع (اوضاع)، کار(ها)، قلم (اقلام)، (معمولا جمع) متعلقات شخصی، اثاث، لوازم، وسایل، (برای بیان محبت یا همدردی و غیره) تو، شخص، (کشورهای اسکاندیناوی) پارلمان، مجلس قانون گزاری، اشیاء، موجود
بررسی کلمه thingاسم ( noun )• (1) تعریف: an abstract or concrete entity.• مترادف: entity• متضاد: nonentity• مشابه: being, individual, meat, monad, object, particular• (2) تعریف: an inanimate object.• مترادف: entity, object• مشابه: article, body, item, matter, piece, substance• (3) تعریف: an...
تاریخ 27 آبان 1399