[اسم]
/flɔːr/
قابل شمارش
1 کف زمین
معادل ها در دیکشنری فارسی: کف
مترادف و متضاد flooring ground
1.The bathroom floor needs cleaning.
1. کف دستشویی نیاز به نظافت دارد.
The children sat playing on the floor.
کودکان روی زمین نشستند و بازی کردند.
کاربرد واژه floor به معنای کف
واژه floor به معنای "کف" به سطحی از اتاق یا محلی گفته میشود که روی آن راه میروید. مثلا:
".The bathroom floor needs cleaning" (کف دستشویی نیاز به نظافت دارد.)
واژه floor به زمین و کف دریا، رودخانه، جنگل و ... نیز گفته میشود. مثلا:
"the ocean floor" (کف اقیانوس)
"the cave floor" (کف غار)
2 طبقه
مترادف و متضاد level storey tier
1.Take the elevator to the 51st floor.
1. با آسانسور به طبقه پنجاه و یکم بروید.
2.This building has five floors.
2. این ساختمان پنج طبقه دارد.
We live on the third floor.
ما در طبقه سوم زندگی میکنیم.
[فعل]
/flɔːr/
فعل گذرا
[گذشته: floored] [گذشته: floored] [گذشته کامل: floored]
3 متعجب ساختن سردرگم کردن، غافلگیر کردن
His reply completely floored me.
پاسخ او، کاملا من را متعجب ساخت.