1.I've got this odd feeling in my stomach.
1. حس عجیبی درون شکمم دارم.
a feeling of hunger/excitement/sadness...
احساس گرسنگی/هیجان/ناراحتی و...
feeling of something
احساس چیزی
He suddenly had the feeling of being followed.
او ناگهان احساس کرد که دارد تعقیب میشود.
feeling that…
احساس اینکه ...
I got the feeling that he didn't like me much.
این احساس را داشتم که او خیلی از من خوشش نمیآید.
to have feelings for somebody
احساسی به کسی داشتن
I have no feelings for her.
هیچ احساسی به او ندارم.
to hurt somebody's feelings
احساسات کسی را جریحهدار کردن
I didn't mean to hurt your feelings.
نمیخواستم احساساتت را جریحهدار کنم [ناراحتت کنم].