موضوعات وبسایت : تبلیغات
سوالات ICDL
آموزش امنیت اینستاگرام

معنی living

معنی living

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 27 آبان 1400 ساعت 20:35

آموزش امنیت اینستاگرام
سوالات ICDL

⬆ برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید.

99 1575 100 1

transnet-970-250.gif

معنی: زندگی، معیشت، وسیله گذران، حی، در قید حیات، زنده، جاندار، جاودان


معانی دیگر: زنده (در برابر: مرده dead)، پر فعالیت، پرکنش، پربیاوبرو، پویا، وابسته به زندگان، در حالت طبیعی، دست نخورده، استخراج نشده، بهره برداری نشده، فعال، کنشور، مورد تکلم، مورد کاربرد، واقعی، مطابق طبیعت، زنده نما، زیست سان، عینا مثل (چیزی)، زندگانی، بقا، (برنامه تلویزیون و غیره) زنده (ارائه شده توسط خود هنرپیشگان و نه فیلم آنها و در مقابل تماشاگران واقعی نه در خلوت)، زندگی کردن، زیستن، زنده بودن، امرار معاش، گذراندن زندگی، (انگلیس) شغل کلیسایی، معاش، جاودانی

بررسی کلمه living

صفت ( adjective )

• (1) تعریف: having life.
مترادف: alive, animate, breathing, existent, live
متضاد: dead, inanimate, lifeless
مشابه: life, sentient, vital


- living creatures


• (2) تعریف: currently alive.
مترادف: existent, live
متضاد: dead, late
مشابه: alive, breathing, contemporary, current, extant, life


- a living author


• (3) تعریف: currently in use.
مترادف: active, current, existent, extant, live, operative, present-day
متضاد: dead, defunct
مشابه: alive, enduring, modern, prevailing, up-to-date, vital


- a living language

[ترجمه ترگمان] یک زبان زنده
[ترجمه گوگل] یک زبان زنده
[ترجمه شما] ...

واژه living در جمله های نمونه

1. living and dying

زیستن و مردن


2. living conditions

شرایط زندگی


3. living faith

ایمان پویا


4. living in an apartment

زندگی کردن در آپارتمان


5. living in isolation

زندگی کردن در انزوا


6. living room

اتاق نشیمن


7. living steam

بخار زنده


8. living theater

تئاتر زنده


9. living traditions

سنت‌های متداول


10. living with her was like living in hell

زندگی کردن با او مثل زندگی در جهنم بود.


11. living in wedded (or married) bliss

در ازدواج سعادتمند بودن،زندگی زناشویی موفق و کامبخشی داشتن


12. living proof

گواه زنده،اثبات عینی


13. living space

زیست جا،فضای حیاتی،جای زندگی


14. a living institution

یک سازمان پر فعالیت


15. a living language

زبان زنده ...

مترادف living

زندگی (اسم)

life , habitancy , living , existence , vita , habitance , vivification

معیشت (اسم)

living , livelihood

وسیله گذران (اسم)

living

حی (صفت)

living

در قید حیات (صفت)

aboveground , alive , living

زنده (صفت)

alive , living , live , quick , fresh , vivid , lively

جاندار (صفت)

living , animate

جاودان (صفت)

living , eternal , everlasting , sempiternal , self-perpetuating

معنی عبارات مرتبط با living به فارسی

جاندار، حیوان

زندگی پر درد و مشقت، زندگی مرگ مانند، زندگی مرگبار، زندگی شبیه مرگ

در ازدواج سعادتمند بودن، زندگی زناشویی موفق و کامبخشی داشتن

پرده نقاشی، نمایش یا تصویر برجسته

گواه زنده، اثبات عینی

اتاق نشیمن، اتاق اصلی خانه، سالن نشیمن

زیست جا، فضای حیاتی، جای زندگی

مزدکافی برای زیستن در رفاه نسبی، مزدکافی برای امرار معاش

(امریکا- حقوق: وصیت نامه که طی آن دستور داده می شود که در صورت بیماری شدید شخص را با دستگاه ها و وسایل مصنوعی و غیره زنده نگاه ندارند) زیست خواست

(اقتصاد - میانگین هزینه ی نیازمندی های اصلی زندگی مانند خوراک و مسکن و پوشاک و بهداشت) هزینه ی زندگی

دارای زندگی جاودانی، جاودان، غیرفانی، بی مرگ، لایموت

خوش گذران، عیاش، تسلیم هوای نفس، بی بند وبار

دستش ب ...


معنی کلمه living به انگلیسی

living

• act of one that lives; lifestyle; income, livelihood, sustenance
• having life, alive; currently in existence; current; realistic; vital, necessary; strong; flowing; active; full of life
• a living person or animal is alive.
• the work that you do for a living is the work that you do to earn the money that you need.
• you use living when talking about the quality of people's daily lives.
• you also use living when talking about places where people relax when they are not working.
• within living memory: see memory.

living apart together

• situation when a couple that is not married lives in separate homes but has an intimate relationship

living being

• living creature, animal

living conditions

• state in which one lives

living creature

• creature that is alive, person

living death

• existence that is worse than death

living doll

• adorable person, beautiful person, wonderful person

living fossil

• living organism of which the most closely related organisms have been extinct and exist only in fossil form

living history

• reenactment of historical scenes or events for the purposes of education and preservation

living language

• language that is currently spoken

living legend

• person who has become very famous in his lifetime

living quarters

• dwelling, residence, quarters

living room

• room where most family activities occur, tv room, ...

living را به اشتراک بگذارید

معنی یا پیشنهاد شما

واژه

نام شما

معنی یا پیشنهاد شما


نام نویسی   |   ورود


توضیحات دیگر


کلمه : living
املای فارسی : لیوینگ
اشتباه تایپی : مهرهدل
عکس living : در گوگل


آیا معنی living مناسب بود ؟           ( امتیاز : 99% )

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟


منبع: abadis.ir



ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر