⬆ برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید. |
99 1535 100 1
معنی: گیج، مبهم، مه دار، نا معلوم
معانی دیگر: مه آلود، گرفته، غبارآلود، (کمی) دودآلود (از fog روشن تر و خفیف تر است)، نامشخص، ناروشن، مه گرفته
بررسی کلمه hazy
صفت ( adjective )
حالات: hazier, haziest
مشتقات: hazily (adv.), haziness (n.)
• (1) تعریف: marked or obscured by haze; misty.
• مترادف: misty
• متضاد: clear
• مشابه: bleary, blurry, cloudy, foggy, indistinct, murky, nebulous, overcast, soupy
- The sky was hazy over the city.
[ترجمه ترگمان]
آسمان از فراز شهر مهآلود بود
[ترجمه گوگل]
آسمان بیش از شهر غبارآلود بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We could just make out some hazy mountains in the distance.
[ترجمه ترگمان]
ما فقط می تونیم یه سری از کوههای مهآلود رو دور بزنیم
[ترجمه گوگل]
ما فقط می توانیم برخی از کوه های مبهم را در فاصله ای قرار دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: unclear, vague, or confused.
• مترادف: cloudy, foggy, indefinite, indistinct, nebulous, unclear, vague
• مشابه: bleary, blurry, diaphanous, dim, fuzzy, muddled, muddy, murky, opaque
- I have only a hazy memory of the event.
[ترجمه ترگمان] من فقط خاطره مبهمی از این حادثه دارم
[ترجمه گوگل] من فقط ی ...
واژه hazy در جمله های نمونه
1. The vicinity of London is known to be hazy.
اطراف لندن، به مه آلود بودن مشهور است
2. Factories that pollute the air create hazy weather conditions.
کارخانه هایی که هوا را آلوده می سازند، شرایط هوایی غبارآلودی ایجاد می کنند
3. Although Cora had a great memory, she was unusually hazy about the details of our meeting on January 16th.
اگرچه "کورا" حافظه ای قوی داشت، اما بر خلاف انتظار، حافظه اش در مورد جزئیات جلسه در روز شانزده ژانویه، دچار ابهام بود
4. hazy thinking
اندیشهی درهم و برهم
5. hazy weather
هوای گرفته
6. a hazy view of the mountains
منظرهی مهآلود کوهها
7. his logic seemed somewhat hazy to me
به نظر من منطق او تا اندازهای مبهم بود.
8. his childhood memories had become very hazy
خاطرات کودکی برایش بسیار مبهم شده بود.
9. My memories of the holiday are rather hazy.
[ترجمه ترگمان]
خاطرات من از تعطیلات تا حدودی مبهم است
[ترجمه گوگل]
خاطرات من از تعطیلات خیلی دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 10. The mountains were hazy in the dista ...
مترادف hazy
گیج (صفت)
astray , absentminded , wacky , light-headed , distrait , dizzy , staggering , astounding , confounded , hazy , darned , giddy , stupid , slaphappy , muddle-headed , mazy , deuced , muzzy , hare-brained , plumbous , swimming
مبهم (صفت)
hazy , involved , involute , obscure , opaque , ambiguous , vague , enigmatic , misty , dim , dusky , esoteric , mysterious , forked , nebular , imprecise
مه دار (صفت)
hazy , misty , brumous , smoggy
نا معلوم (صفت)
invisible , hazy , uncertain , unlimited , strange , unclear , inconspicuous , conditional , unknown , uncharted , incalculable , indistinct , nonsignificant , indescribable
معنی کلمه hazy به انگلیسی
hazy
• foggy, misty, cloudy; confused, unclear, vague
• when the sky or a view is hazy, you cannot see it clearly because there is a haze.
• if you are hazy about things or if your thoughts are hazy, you are unclear or confused.
hazy را به اشتراک بگذارید
معنی یا پیشنهاد شما
واژه
نام شما
رایانامه
معنی یا پیشنهاد شما
|
توضیحات دیگر
کلمه : hazy
املای فارسی : حظی
اشتباه تایپی : اشظغ
عکس hazy : در گوگل
آیا معنی
hazy
مناسب بود ؟
( امتیاز : 99% )