موضوعات وبسایت : تبلیغات
سوالات ICDL
آموزش امنیت اینستاگرام

معنی hazy به فارسی

معنی hazy به فارسی

نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 30 دی 1399 ساعت 18:49

آموزش امنیت اینستاگرام
سوالات ICDL

⬆ برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید.

99 1535 100 1

transnet-970-250.gif

معنی: گیج، مبهم، مه دار، نا معلوم


معانی دیگر: مه آلود، گرفته، غبارآلود، (کمی) دودآلود (از fog روشن تر و خفیف تر است)، نامشخص، ناروشن، مه گرفته

بررسی کلمه hazy

صفت ( adjective )


حالات: hazier, haziest
مشتقات: hazily (adv.), haziness (n.)

• (1) تعریف: marked or obscured by haze; misty.
مترادف: misty
متضاد: clear
مشابه: bleary, blurry, cloudy, foggy, indistinct, murky, nebulous, overcast, soupy


- The sky was hazy over the city.

[ترجمه ترگمان]

آسمان از فراز شهر مه‌آلود بود


[ترجمه گوگل]

آسمان بیش از شهر غبارآلود بود


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

- We could just make out some hazy mountains in the distance.

[ترجمه ترگمان]

ما فقط می تونیم یه سری از کوه‌های مه‌آلود رو دور بزنیم


[ترجمه گوگل]

ما فقط می توانیم برخی از کوه های مبهم را در فاصله ای قرار دهیم


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

• (2) تعریف: unclear, vague, or confused.
مترادف: cloudy, foggy, indefinite, indistinct, nebulous, unclear, vague
مشابه: bleary, blurry, diaphanous, dim, fuzzy, muddled, muddy, murky, opaque


- I have only a hazy memory of the event.

[ترجمه ترگمان] من فقط خاطره مبهمی از این حادثه دارم
[ترجمه گوگل] من فقط ی ...

واژه hazy در جمله های نمونه

1. The vicinity of London is known to be hazy.

اطراف لندن، به مه آلود بودن مشهور است


2. Factories that pollute the air create hazy weather conditions.

کارخانه هایی که هوا را آلوده می سازند، شرایط هوایی غبارآلودی ایجاد می کنند


3. Although Cora had a great memory, she was unusually hazy about the details of our meeting on January 16th.

اگرچه "کورا" حافظه ای قوی داشت، اما بر خلاف انتظار، حافظه اش در مورد جزئیات جلسه در روز شانزده ژانویه، دچار ابهام بود


4. hazy thinking

اندیشه‌ی درهم و برهم


5. hazy weather

هوای گرفته


6. a hazy view of the mountains

منظره‌ی مه‌آلود کوه‌ها


7. his logic seemed somewhat hazy to me

به نظر من منطق او تا اندازه‌ای مبهم بود.


8. his childhood memories had become very hazy

خاطرات کودکی برایش بسیار مبهم شده بود.


9. My memories of the holiday are rather hazy.

[ترجمه ترگمان]

خاطرات من از تعطیلات تا حدودی مبهم است


[ترجمه گوگل]

خاطرات من از تعطیلات خیلی دشوار است


[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید 10. The mountains were hazy in the dista ...

مترادف hazy

گیج (صفت)

astray , absentminded , wacky , light-headed , distrait , dizzy , staggering , astounding , confounded , hazy , darned , giddy , stupid , slaphappy , muddle-headed , mazy , deuced , muzzy , hare-brained , plumbous , swimming

مبهم (صفت)

hazy , involved , involute , obscure , opaque , ambiguous , vague , enigmatic , misty , dim , dusky , esoteric , mysterious , forked , nebular , imprecise

مه دار (صفت)

hazy , misty , brumous , smoggy

نا معلوم (صفت)

invisible , hazy , uncertain , unlimited , strange , unclear , inconspicuous , conditional , unknown , uncharted , incalculable , indistinct , nonsignificant , indescribable

معنی کلمه hazy به انگلیسی

hazy

• foggy, misty, cloudy; confused, unclear, vague
• when the sky or a view is hazy, you cannot see it clearly because there is a haze.
• if you are hazy about things or if your thoughts are hazy, you are unclear or confused.

hazy را به اشتراک بگذارید

معنی یا پیشنهاد شما

واژه

نام شما

رایانامه

معنی یا پیشنهاد شما


نام نویسی

  |  

ورود

توضیحات دیگر


کلمه : hazy
املای فارسی : حظی
اشتباه تایپی : اشظغ
عکس hazy : در گوگل

آیا معنی

hazy

مناسب بود ؟    

    ( امتیاز : 99% )

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر